کوثری که روزها
شب ها
یا در هق هقِ ثانیه هایِ دلواپسی
امید به زندگی را در وجودت تزریق می کرد
غریبه ی آشنایی بود
که وجودش محتاجِ قطره ای از آنـــــــــــــهمه محبتی بود
که لحظه به لحظه عطش نداشتنش را با دل , زمزمه میکرد (!)
هوایِ دلم ابریست
بی هیچ رعد و برقی
یا نم نمِ اشکی!
تنها بغض رسوب می کند و بغض!
امیدم بویِ ناااا گرفته ست خدا !
قدری تابشِ محبتت را آرزوست !
(بی نشان)
برا دلمون , نوشت :
= برگ برگِ دفاترم , آبستنِ ترانه ای تازه است . . . قدری لبخند بزن , بابونه !
= تابستان هم که باشد , یخ می زنم در این برودتِ بی کسی !
= مرا تنـــــــــــــگ , در آغوش بگیر !
= باز هم ترانه بازیِ من , با حسِ دستانِ تو !
= کمی آهسته تر سکوت کن !
= شنا در این مکان ممنوع (احتمال غرق شدن=شعر هایِ این شاعرِ بی سر و پا ,خیسِ دلتنگی ست !)
به یادت , پــــــــــیـــــــــــــــوندم :
عزیزکم ;
ما همه زاده ی سرزمینِ بی چتریم !
من تنها به تو ,
به کودکی هایمان ,
به خنده ها و اشک هایِ گاه و بی گاهمان
مدیونم و .... بس !
و اینجا تنهایی جایی ست
که ما هیچ دِینی به آن نداریم ...
سهمِ تو همان آسمان است , ماه بانو !
نظرات شما عزیزان:
یا شور می زند
یا تنگ می شود
یا می شکند
آخر هم مُهر سنگ بودن می خورد روی پیشانیش !!
without.a.soul.loxblog.com